ناهماهنگ



هیچی برای حال خوبم بعد از یه شکست تقریبا مهلک مثل رفتن به کلاس داستان نویسی و از اونور با بچه ها زدن تو دل کوچه و خیابون حال نمیده .گور پدر کلاسای دانشگاه فاطی جون!

مثل اینه که بگردی و بگردی .چشم بچرخونی تا دنیا بزرگتر از چیزی تو نظرته برات جلوه کنه.

امروز استاد تو کلاس تمرین داد جنگ درونی و ذهنی با یه شخصیت کلاسیک و یه شخصیت مدرن رو ترسیم کنین.و یکی باید خودکارو از تو دستم میکشید بیرون چون همون لحظه هزار تا شخصیت حتی پست مدرن تو ذهنم داشتن به هم بدو بیراه میگفتن و بحث میکردن.خیلی حال داد.

پاهامونو اویزون کردیم از بلندی پایین و مردمو زیر نظر گرفتیم.

یه پیرمرد دولا دولا و جاهلی از کنارمون رد شد که صدای ضبط صوت قدیمی ای از توی جیبش میومد و یه اهنگ عهد نوحی رو خش دار پخش میکرد.

ما:بچه هاااااطرفو !جووون میده واسه داستان عشقی با یه عااالمه فلاااش بک.

فک کنین ؟پنج تا دختر ۲۰ تا ۳۰ ساله کنار خیابون شلوغ .چادری .کر کرشون به آسمون.!

بابا با اینکه گفت الهی قبول نشی .انگار زیادی از قبول نشدنم ناراحته.هوووف!

بیخیال!

فعلا امشبو ظرفیتم تکمیله!

.

قفلی میزنیم رو "طلوع میکنم یراحی!"


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

lawsena مطالب اینترنتی دانلود جدیدترین فیلم ها و آهنگ ها بلاگی برای فایل ها پرنده زیبا آموزشی فرهنگی giticrayaneh nurseathome کاشت مو در تبریز ملغمه